آن روز، سر من در کتاب بود مثل همهی بچهها ولی درس حاضر نمیکردم، از بر بودم:
"سار از درخت پرید.
آش سرد شد."
... تا آخر میان عبارات کتاب هیچ رابطهای نبود.
کتاب، آلبوم پریشانی از کلمات و مفاهیم بود ... و چنین بود همهی کتابهای درسی ما. ...
ولی ذهن من میان دو جملهی پی در پی رابطهای میجست. میان پریدن سار از درخت و سرد شدن آش، به شعر رابطه میرسید:
"در خانهی ما، روبروی اطاق ظرفها یک درخت اقاقیا بود. اقاقیا لب آب روان بود. بهارها، گاه در سایهاش ناهار میخوردیم و ناهار گاه آش بود."
دو عبارت کتاب به هم میپیوست. جان میگرفت، عینی میشد:
"کاسهی آش داغ زیر درخت اقاقیاست. سار از روی درخت میپرد. به هم خوردن بالهایش آش را خنک میکند."
سهراب سپهری "اتاق آبی"
[ سه شنبه 93/3/13 ] [ 10:3 عصر ] [ مریم زارع احتشامی ]
[ نظر ]